. احترام استاد: يكي از نزديكان امام خميني رحمه الله مي گويد: “امام رحمه الله وقتي پس از دوران طولاني دوري از وطن به قم آمدند، به قبرستان شيخان رفتند و بر سر قبر مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي رحمه الله حاضر شدند و در كنار آن نشستند. آن گاه به نشانه تواضع [و احترام به استاد] يك طرف عمّامه خويش را باز كردند و با آنكه هميشه دستمال همراه داشتند، با گوشه عمّامه خود غبار سنگ قبر استاد را زدودند و سپس به قرائت فاتحه و تلاوت قرآن پرداختند."(1)***** 2 .
يك شغل داشتم: مرحوم آية اللّه بروجردي به طلبه ها فرمودند: “من از اوّل تحصيل يك شغل داشتم و آن تحصيل بود تا به اينجا رسيده ام؛ اما شما چندين شغل داريد كه يكي از آنها تحصيل است و همه كارها را هم بر تحصيل مقدّم مي داريد. با اين حال به كجا خواهيد رسيد؟!” آية اللّه اراكي گويد: “آية اللّه شيخ عبدالكريم حائري رحمه الله مي فرمود: “طلبه بايد “اعمّي مسلك” و “بي قيد و ساده” باشد. اگر بخواهد بشرط شي ء و اخص باشد و بگويد حتماً بايد غذايم، لباسم، منزلم آن چنان باشد، كارش لنگ است. بايد اعمي باشد، هر پيشامدي كه شد، نبايد درسش را رها كند.” خود حاج شيخ هم اعمّي مسلك بود. تنها پيشامدها و ناملايمات ديني به او صدمه مي زد."(2)*****
3 . چرخ بازيگر: محمد بن عبد الرحمان هاشمي مي گويد: روز عيد قربان نزد مادرم رفتم. ديدم زني پير با لباسهاي مندرس، نزد او نشسته است و با وي صحبت مي كند. مادرم گفت: اين زن را مي شناسي؟ گفتم: نه. گفت: اين زن “عباده” مادر جعفر برمكي است. از او پرسيدم: اي مادر! از شگفتيهاي دنيا چه ديده اي؟ گفت: اي پسرجان! روز عيدي مثل امروز بر من گذشت، در حالي كه 400 كنيز در خدمت من ايستاده بودند و من مي گفتم: پسرم جعفر، در اداي حق من كوتاهي كرده، بايد كنيزان و خدمت كاران من بيشتر باشد. و امروز يك عيد ديگري است كه در آن تنها آرزوي من داشتن دو پوست گوسفند است كه يكي را فرش و ديگري را لحاف خود كنم. محمد مي گويد: من 500 درهم به او دادم و او از اين عطاي ناچيز من فوق العاده خوشحال شد.(3)*****
4. تا رسد دستت به خود، شو كارگر: علاّمه محمدتقي جعفري در مورد استادش، عارف بزرگ شيخ مرتضي طالقاني، مي گويد: “در حوزه نجف حدود يك سال و نيم از محضر وي استفاده كردم. دو روز به مسافرت ابدي اش مانده بود. مثل هر روز به محضرش شتافتم. فرمود: براي چه آمدي آقا؟ عرض كردم: آمده ام كه درس بفرماييد. فرمود: آقاجان! درس تمام شد، برخيز و برو. چون دو روز به ماه محرم مانده بود، عرض كردم: آقا! هنوز دو روز به محرم مانده است. فرمود: آقاجان به شما مي گويم درس تمام شد، من مسافرم. “خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده.” اين جمله را به پايان رساند و بعد كلمه “لا اله الّا اللّه” را تكرار كرد و اشك از چشمانش سرازير شد. در اين هنگام متوجّه شدم شيخ از سفر ابدي خويش خبر مي دهد. و اين در حالي بود كه هيچ گونه نشاني از كسالت و ناخوشي نداشت. عرض كردم: آقا! حالا يك چيزي بفرماييد تا مرخص شوم. فرمود: آقا! فهميدي؟ متوجه شدي؟ بشنو: تا رسد دستت به خود، شو كارگر* چون فتي از كار، خواهي زد به سر* فرداي آن روز در مدرسه صدر اصفهاني بودم. خبر آمد كه شيخ مرتضي طالقاني به ابديت پيوست."(4)*****
5. نماز مي گزاردي يا به دنبال جوال بودي؟: در احوال شيخ ابو العباس جواليقي چنين نوشته اند: “وي در آغاز مردي جوال باف بود. روزي وقت عصر، با شاگرد خود حساب جوالهاي خويش مي كرد و يكي از آنها در آن ميان ناپديد بود. زماني كه به نماز مشغول شد، ناگهان به خاطرش آمد كه آن جوال را به چه كسي داده است. پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گم شده آگاه ساخت. شاگرد گفت: اي استاد! نماز مي گذاردي يا پي جوال مي گشتي؟ استاد از سخن شاگرد به خود آمد و دست از دنيا كشيد و به تهذيب خويش همّت گماشت تا آنكه آخر الامر در زمره اولياء اللّه درآمد و به آن پايه رفيع نائل گرديد."(5)*****
1) آن سفر كرده، جنگ ادبي…، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1377، ص 40؛ اخلاق (1) مركز تدوين و نشر متون درسي، نشر دانش حوزه، 1386، ص 143.
2) اخلاق (1)، ص 134؛ شرح احوال آية اللّه العظمي اراكي، رضا استادي، انجمن علمي و هنري استان مركزي، 1375 ش، ص 296.
3) منتخب التواريخ، شيخ هاشم خراساني، ص 537؛ به نقل از: مجلّه مكاتبه و انديشه، شماره 28، 1386، ص 158.
4) مجله مكاتبه و انديشه، ص 158؛ نشريه آيينه، دفتر نوزدهم، بهار 86، ص 55.
5) نشان از بي نشانها، ص 396.