پوز مالی متکبرین
در منزل شيخ هادي نجم آبادي، به فقرا سور مي دادند؛ و براي هر سه نفر، يك سيني غذا داده بودند و سيني جداگانه اي در مقابل شيخ گذاشته بودند.
از قضا، يكي از ثروتمندان شهر كه ميهمان ناخوانده بود، به ديدن شيخ آمد و در كنار سيني وي نشست. در همان لحظه، مرد فقيري هم از در وارد شد و منظره سيني غذاها را ديد؛ و از آنجائي كه سينيها سه نفره بود و سيني شيخ، دو نفره بود، رفت و در كنار مرد ثروتمند نشست.
خان كه براي خودش كسر شأن مي دانست با مرد فقيري هم غدا شود، به مرد بيچاره گفت: “آيا تو تنها زندگي مي كني؟” مرد گفت: “خير، با مادر پيرم زندگي مي كنم".
خان مقداري از غذا در ظرف جداگانه اي ريخت و يك تومان هم از كيسه لئامتش بيرون آورد و به مرد فقير داد و گفت: “برخيز و اينها را پيش مادرت ببر تا با هم غذا بخوريد كه ثواب بيشتري دارد". و با اين حيله، او را از كنار سفره بلند كرد.
شيخ كه به منظور خان پي برده بود گفت: “آهاي عمو! غذا و پول را به مادرت برسان و خودت هر چه زودتر برگرد. ما غذا نمي خوريم تا تو برگردي و با ما غذا بخوري. زود بيا كه خان، گرسنه است".
مرد، خندان و شتابان به نزد مادر رفت و فوراً برگشت و به اتفاق شيخ و خان، غذا خورد و به ريش تمام متكبرين عالم خنديد.
مردان علم در میدان عمل ج4 ص471